بهشتِ مردمِ من
برای تودههای بپاخاستهی ایران، برای گردهافشانان زندگی!
فردا از آن تودههاست!
مردمِ من،
تهماندههای سفرهی فردا را
امروز میخورند
لباسهای نداشتهی دیروز را
اکنون بر تن میکنند
حقوقهای نگرفتهی سالِ قبل را
در جیبهای خالیِ خود میشمارند
چشم را حتی،
اینجا مردم، چشم را بهای نان میکنند
اینجا مردم، سال را به پای روز میریزند
اینجا، شادی سیاه به تن کرده است
اینجا، کار در جستجوی نان
در کوه شکار میشود
اینجا فقر را
اینجا رنج را
اینجا درد را همگانی کردهاند
اینجا تباهی را مجانی کردهاند
اینجا آینده، بوی گذشته میدهد
بهار، بیسبزه میروید
لبخند، گریه میکند
آواز، بیصدا میخواند
کودک، خسته از زندگیست
اینجا، مردهها در قصر و
زندهها در قبر میخوابند
اینجا، زندگی از روی پُل
خودش را حلقآویز میکند
اینجا، کار، حتی مزدی نیست
اینجا، کار مجانیست
اینجا، حق مردم، فقط خوردنیست
اینجا، آب، تیرهتر از این نمیشود
اینجا، بنفشهها را قتلعام میکنند
اینجا، شکسته پُشتِ زندگی
اینجا، سکوت هم
به اجبار فریاد میکشد
اینجا، اشک دیگر جاری نمیشود
اینجا، خودِ خودِ جهنم است.
چیزی جز آتش
حریفِ این جهنم نمیشود
بی نفیِ نفی، تحول حصل نمیشود!
این جهنم
جز به ضربِ قهر
اِرَم نمیشود
بهشتِ مردمِ من
بی انقلاب
میسر نمیشود!
الف. بهرنگ
۱۲ مهر ۱۳۹۷