سیاست

نگاهی به راست‌رویِ «چپ»

با کاوش در نگرش فلسفیِ جریانها در واقع میتوان به نوعِ اندیشه و از این طریق، به اساس ایرادات نظری آنها پی برد. اصولا هر اندیشه‌ای مبتنی بر گرایش فلسفیِ معینی است حتی اگر خود صاحب اندیشه از آن آگاهی نداشته باشد. فلسفه، بطور عام، چیزی نیست جز نوعِ نگاه ما به جهان هستی. و خود این نوعِ نگاه مبتنی است بر نوعی از منطق، چرا که اساسِ فلسفه را تفکرِ منطقی تشکیل میدهد.

به نظر من، راست‌رویِ «چپ» از نگاه فلسفیِ او، و این نگاه فلسفی، همانطور که اشاره شد، تبعاً از نوع معینی از منطق ناشی میشود. نگاهی به نظرات و نحوه‌ی عملکرد این «چپ» نشان میدهد که نگرشِ فلسفیِ این «چپ» کمتر به مارکسیسم و بیشتر به فلسفه‌ی ماقبلِ مارکس نزدیک است. بدین معنا که در نگرش فلسفیِ این «چپ»، هم عناصری از دیالکتیک میتوان یافت و هم عناصری از ماتریالیسم اما بطور معیوب و در ارتباطی صوری و نه دیالکتیکی با هم. بعبارت روشن‌تر، نگرش این «چپ» بیشتر با دیالکتیک ایده‌آلیستیِ هگل و ماتریالیسم مکانیکی همخوانی دارد و به آنها مرتبط است تا به دیالکتیک ماتریالیستیِ مارکس. اما همین واقعیت، به نوبه‌ی خود، موجب شباهت این «چپ» به مارکسیسم گردیده و همین شباهت هم هست که به آنان قدرت جاذبه میبخشد. جاذبه‌ای که البته در رویارویی با مارکسیسم (دیالکتیک ماتریالیستی) رنگ میبازد.

حزب توده یکی از نمونه های بارز این واقعیت است. کافی‌ست به عملکرد ۷۰ ساله‌ی این حزب نگاه کنیم تا اثراتِ آنرا بخوبی ببینیم. مثلا میبینیم که چگونه این حزب— هم در دوران سلطنت و هم در جمهوری اسلامی— بجای مبارزه در جهت سرنگونیِ رژیم حاکم، همواره خواهان مصالحه و تلفیق با آن، همواره خواهان ذوب شدن در آن، بوده است. آیا این چیزی جز تلاش برای آشتی‌دادنِ آشتی‌ناپذیرهاست! آیا این همان هگلیسم (تدریج‌گرایی Gradualism) نیست؟ بی دلیل نیست که این حزب هرگز برنامه‌ای انقلابی برای تسخیر قدرت در دستور کار نداشته و ندارد. چرا که این حزب، همواره و در هر شرایطی، خواهان کارِ آرام سیاسی و تغییرات تدریجی (اصلاحات) است. در واقعیت امر، اساسا «انقلاب» مورد نظر حزب توده چیزی جز «اصلاحات» نیست و مفهومی نیز جز آن ندارد— پروژه‌ای که البته هفتاد سال پیگیریِ بلاشرط آن از سوی این حزب و دنبالچه‌های آن، مبارزات مردم ما را حتی یک قدم هم به جلو نبرده بلکه هر کجا که توانسته برعکس از حرکت بازداشته است.

حزب توده مثال زده شد چرا که این حزب، مخرج مشترکی‌ست که در واقع بخش وسیعی از «چپ» ایران را در بر میگیرد. یعنی چه در حوزه‌ی نظر و چه در عرصه‌ی عمل، ما با طیف وسیعی روبرو هستیم که علیرغم تفاوت‌های اسمی یا شکلی، در مجموع یک گرایش را نمایندگی میکنند، و حزب توده شاخص تمام‌عیاری است از این گرایش.

و اما ماتریالیسم یا «عینی‌گراییِ» این «چپ». دامنه‌ی درک این «چپ» از ماتریالیسم، از محدوده‌ی روابط عِلّی و از قلمرو منطق صوری فراتر نمیرود. بدین معنا که در اندیشه‌ی این «چپ»، روابط دیالکتیکی میان پدیده‌ها عموما به رابطه‌ای مکانیکی بین علت و معلول تقلیل میآبد و خود این روابط نیز به شکلی وارونه طرح میگردد: او بجای آنکه روبنای جامعه را با توجه به زیربنای آن توضیح دهید، برعکس، از روبنای جامعه به زیربنای آن میرسد. بعبارت دیگر، او روبنا را مبنایی برای توضیح زیربنا قرار میدهد.

در حقیقت، این «چپ» فاقد تحلیلی مشخص از شرایط مشخص جامعه‌ی ایران است. بجای تحلیل مشخص، او با درکی کلیشه‌ای از سیستم سرمایه‌داری و روبنای سیاسیِ آن، و سپس مقایسه‌ی کلیشه‌ی مزبور با جامعه‌ی ایران، سعی میکند سیستم حاکم در ایران را توضیح دهد. اما از آنجا که روبنای سیاسیِ حاکم بر ایران، یعنی دیکتاتوری عریان، با اشکال کلاسیک سرمایه‌داری در اروپا، یعنی همان کلیشه‌ی مورد استناد او، همخوانی ندارد، او قادر به ارائه‌ی توضیح سرمایه‌داری در ایران نیست. در نتیجه به هذیان‌گویی می‌افتد.

در واقع، او بجای تحلیلِ نظام سرمایه‌داریِ حاکم بر ایران و درک رابطه‌ی اجتناب‌ناپذیر این نظام با دیکتاتوری— یعنی بدون آنکه ببیند که این چه نوع سرمایه‌داری است که حفظ آن بدون اعمال دیکتاتوری ممکن نیست؟— شکل را مبنایی برای توضیح محتوا قرار میدهد و بعبارتی، صورت مسئله را دور میزند. بدین معنا که با دیدن روبنای استبدادیِ حاکم بر جامعه، بخشی از این «چپ» نظام حاکم را پیشاسرمایه‌داری ارزیابی میکند، بخشی دیگر هم، صفت‌هایی نظیر «غیرمتعارف» یا «اسلامی» و غیره به آن میچسباند! صفاتی توخالی و بی‌معنا که هیچ مبنای دقیق و تئوریکی نداشته و ارزنی هم به آگاهی ما از ماهیت نظام اضافه نمیکند، و فقط میتواند اسباب خوشدلیِ خودِ این «چپ» باشد.

این «چپ» با مشاهده‌ی مذهب در روبنای سیاسیِ نظام نیز درست به همان نتایجی میرسد که با مشاهده‌ی استبداد در روبنای سیاسی رسیده است: او باز یا به اشکال ماقبلِ سرمایه‌داری میرسد، و یا به نوع «نامتعارفی» از سرمایه‌داری! چرا که منطقِ راهنمای او قادر به نقب در واقعیت نیست.

بطوریکه پیداست، این «چپ» نمیفهمد یا نمیتواند بفهمد که اصولا توضیحِ سیستم اقتصادی هر یک از کشورهای جهان، بدون توجه به رابطه‌اش با و نقش‌اش در مناسبات سرمایه‌داری امپریالیستیِ حاکم بر جهان، بیهوده و غیرممکن است. بعبارت دیگر، اگر میگوییم که سیستم سرمایه‌داری سیستمی جهانی‌ست، باید این جهانی‌بودن را همچون یک مجموعه‌ی ارگانیک؛ همچون یک «ارگانیسم» جهانی در نظر بگیریم، و در نتیجه، اقتصاد این یا آن کشور را در درون این ارگانیسم و همچون بخشی از این مجموعه بشناسیم و توضیح دهیم. تنها از این طریق میتوان به فهم نظام حاکم در این یا آن کشور نزدیک شد.

واقعیت آنست که، نگرشی که از شکل به محتوا میرسد، نگرشی که زیربنا را با روبنا توضیح میدهد، دچار سطحی‌نگری است. این نگرش، هرگز به ماهیت پدیده‌ها پی نمیبرد. و دقیقا از آنجا که ماهیت را بدرستی نمیشناسد، شکل را نیز درست تشخیص نمیدهد. از اینروست که او در پسِ ارتجاع و استبدادِ حاکم، نه دیکتاتوریِ امپریالیستی را— که اساس و جزء جدایی‌ناپذیر نظام سرمایه‌داری وابسته را تشکیل میدهد— بلکه «استبداد شرقی» را، «استبداد دینی» را، نوعِ «نامتعارف» سرمایه‌داری و… را میبیند.

مادام که نتوانیم به ماهیت نظام سرمایه‌داریِ حاکم بر ایران بدرستی پی ببریم، از فهم دلایل و ریشه‌های واقعیِ استبداد و ستم و نابرابری در جامعه‌مان ناتوان میمانیم. و در نتیجه، بجای آنکه علیه محتوا بجنگیم، به جنگ اشکال میرویم؛ بجای آنکه اساسِ دیکتاتوری را مصاف قرار دهیم، دیکتاتور را اساسِ مصاف قرار میدهیم. و چه بسا یکبار دیگر رژیمی «دیکتاتور» را به زیر کشیم بی‌آنکه رژیمِ «دیکتاتوری» را به زیر کشیده باشیم!

الف. بهرنگ

۲۸ ژانویه ۲۰۲۰

یک دیدگاه

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *